نویسنده: امین زیوری
1. مقدمه
در دنیای امروزی، سازمانها با سرعتی بیسابقه به تغییرات محیطی، اقتصادی و اجتماعی واکنش نشان میدهند. در این راستا، فرمولاسیون استراتژی بهعنوان فرآیندی حیاتی در مدیریت استراتژیک، نقش کلیدی در تعیین آینده سازمانها ایفا میکند. فرمولاسیون استراتژی به معنای طراحی و توسعه یک برنامه جامع است که مشخص میکند چگونه یک سازمان میتواند به اهداف بلندمدت خود دست یابد. این فرآیند شامل تحلیل دقیق محیط داخلی و خارجی، شناسایی فرصتها و تهدیدها، و تدوین اقدامات مشخص برای جهتدهی به منابع و تلاشهای سازمانی است.
اهمیت فرمولاسیون استراتژی در سازمانهابه وضوح در توانایی آنها برای بقا و پیشرفت در یک فضای رقابتی و متغیر مشخص میشود. با توجه به تغییرات سریع تکنولوژیکی و تحولاتی که در الگوهای مصرف و رفتار مشتریان رخ میدهد، سازمانها نیاز دارند بهطور مداوم بهروز شوند و استراتژیهای نوآورانهای را در نظر بگیرند. فرمولاسیون یک استراتژی مؤثر به سازمانها کمک میکند تا نقاط قوت خود را تقویت کرده، ضعفها را کاهش دهند و در نهایت به سطوح بالاتری از عملکرد دست یابند.
هدف این مقاله ارائه یک تحلیل جامع از فرآیند فرمولاسیون استراتژی در مدیریت استراتژیک است. در این مقاله، ابتدا مفاهیم کلیدی مرتبط با مدیریت استراتژیک و فرمولاسیون استراتژی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. سپس، مراحل مختلف فرمولاسیون استراتژی، مؤلفههای مهم آن و چالشها و فرصتهای پیشِرو تحلیل خواهد شد. دامنه این مقاله به بررسی شیوههای عملی و نظری برای پیادهسازی استراتژیهای مؤثر در سازمانها محدود میشود و بهطور خاص بر چگونگی تطبیق این استراتژیها با تغییرات سریع و متغیرات روز تأکید دارد. در پایان، نتیجهگیریها و توصیههای عملی برای مدیران و تصمیمگیران به منظور دستیابی به موفقیت مستمر و پایدار ارائه میگردد.
2. اصول پایهای فرمولاسیون استراتژی
تعریف و مفهوم استراتژی:
استراتژی، در زبان یونانی به معنای “هنر فرماندهی” است و بهطور کلی بهعنوان یک طرح جامع برای دستیابی به اهداف بلندمدت سازمان تعریف میشود. در دنیای کسبوکار، استراتژی به معنای تعیین مسیر کلی سازمان و شیوههای اجرایی آن در راستای رسیدن به اهداف معین است. این تعریف نشان میدهد که استراتژی نهتنها به برنامهریزی بلندمدت مرتبط است، بلکه همچنین به ایجاد یک دیدگاه واضح و منسجم نسبت به نحوه استفاده از منابع و توانمندیها برای دستیابی به نتایج مطلوب اختصاص دارد.
استراتژی شامل تصمیمگیری درباره اینکه چه کاری باید در یک محیط خاص انجام شود، چگونه میتوان مزایای رقابتی بهدستآورد و در نهایت، چه مسیری برای رسیدن به موفقیت انتخاب شود، میباشد. بهطور کلی، هر استراتژی متضمن درک عمیق از محیط داخلی و خارجی سازمان است، که این امر شامل شناسایی نقاط قوت، نقاط ضعف، فرصتها و تهدیدها (تحلیل SWOT) است.
تفاوت بین استراتژی و تاکتیک:
اگرچه اصطلاحات “استراتژی” و “تاکتیک” گاهی بهجای یکدیگر استفاده میشوند، اما بین این دو تفاوتهای مهمی وجود دارد. استراتژی بهعنوان یک چارچوب کلی و بلندمدت برای رسیدن به اهداف سازمانی تعریف میشود، در حالی که تاکتیکها به اقدامات و روشهایی اشاره دارند که بهمنظور اجرای استراتژیها اتخاذ میشوند. به عبارت دیگر، درحالیکه استراتژی کلیت و بینش بلندمدت را توصیف میکند، تاکتیکها جزئیات و مراحل عملی برای تحقق آن استراتژی را مشخص میسازد.
بهعنوان مثال، فرض کنید یک شرکت هدفش افزایش سهم بازار خود است (استراتژی). برای رسیدن به این هدف، ممکن است تاکتیکهایی از قبیل افزایش تبلیغات، ایجاد کمپینهای فروش و توسعه محصولات جدید را در نظر بگیرد. این تفاوت تقریباً شناختی در مدیریت استراتژیک بسیار حیاتی است، زیرا موفقیت یک سازمان بستگی به همراستایی بین استراتژیها و تاکتیکهای اجرا شده دارد. در واقع، استراتژی باید بهگونهای طراحی شود که اجرای مؤثر تاکتیکها را امکانپذیر کند و از سوی دیگر، نتایج عملکرد تاکتیکها نیز باید به استراتژیهای پیشبینیشده بازخورد داده و در صورت لزوم اصلاح شوند.
تحلیل محیطی (Environmental Analysis):
تحلیل محیطی به شناسایی و ارزیابی عوامل خارجی و داخلی که میتوانند بر عملکرد سازمان تأثیر بگذارند میپردازد. این شامل تحلیل SWOT (نقاط قوت، نقاط ضعف، فرصتها و تهدیدها) و PESTEL (ملاحظات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تکنولوژیک، محیطی و قانونی) است. تحلیل محیط به سازمان کمک میکند تا وضعیت فعلی خود را درک کند و تصمیمات استراتژیک مؤثرتری اتخاذ کند.
شناسایی اهداف و مقاصد (Objective Setting):
توضیح: مشخص کردن اهداف و مقاصد سازمان ضروری است تا یک مسیر روشن برای فعالیتها و تصمیمات تعیین شود. اهداف باید SMART (خاص، قابل اندازهگیری، قابل دستیابی، مرتبط و زمانبندی شده) باشند تا به سازمان کمک کنند تا در راستای دستیابی به چشمانداز خود حرکت کنند.
تعیین گزینههای استراتژیک (Strategy Options Identification):
پس از تحلیل محیطی و تعیین اهداف، سازمان باید گزینههای مختلف استراتژیک را شناسایی کند. این گزینهها ممکن است شامل رشد بازار، تنوع محصول، ادغام یا خروج از بازار و غیره باشند. هر گزینه باید مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد تا بهترین استراتژی انتخاب شود.
تحلیل و ارزیابی گزینههای استراتژیک (Strategic Options Evaluation):
این مرحله شامل ارزیابی دقیق هر یک از گزینههای استراتژیک شناساییشده است. سازمان باید تأثیرات مالی، عملیاتی و فرهنگی هر گزینه را در نظر بگیرد و مزایا و معایب آنها را مقایسه کند. تکنیکهای مختلفی مانند تحلیل هزینه و فایده میتوانند در این مرحله مفید باشند.
تدوین استراتژی (Strategy Development):
پس از ارزیابی، زمانی است که سازمان میتواند بهترین گزینه استراتژیک را انتخاب کرده و یک برنامه جامع تدوین کند. این استراتژی باید شامل جزئیات دقیق در مورد نحوه اجرای استراتژی، اعضای مسئول، منابع مورد نیاز و زمانبندی فعالیتها باشد.
اجرای استراتژی (Strategy Implementation):
اجرای استراتژی مرحلهای حیاتی است که به تحقق اهداف و مقاصد تعیینشده کمک میکند. این مرحله مستلزم تخصیص منابع، تعیین مسئولیتها، و برقراری ارتباطات مناسب در تمامی سطوح سازمانی است. موفقیت در این مرحله به تعامل و هماهنگی مؤثر بین بخشهای مختلف سازمان بستگی دارد.
مونیتورینگ و ارزیابی (Monitoring and Evaluation):
پس از اجرای استراتژی، سازمان باید عملکرد خود را بهطور مداوم ارزیابی کند تا مطمئن شود که به اهداف تعیین شده دست مییابد. این مرحله شامل استفاده از شاخصهای کلیدی عملکرد (KPIs) برای اندازهگیری پیشرفت و تعیین نیاز به تغییرات یا اصلاحات در استراتژی است.
بازخورد و اصلاح (Feedback and Adjustment)
فرمولاسیون استراتژی یک فرآیند پویاست و سازمان باید به اطلاعات و بازخوردهای حاصل از ارزیابی توجه کند. اگر استراتژی پیشبینیهای لازم را محقق نکند، سازمان باید آماده باشد تا آن را اصلاح کند یا تغییراتی در اجرای آن ایجاد کند.
فرمولاسیون استراتژی یک فرآیند پویا و چندجانبه است که نیاز به تفکر جامع و دقیق دارد. با توجه به تغییرات مداوم در محیط کسبوکار، سازمانها باید بهطور مداوم استراتژیهای خود را بازنگری کرده و آنها را با شرایط جدید هماهنگ کنند. توانایی در تغییر استراتژیهای سازمانی بهمنظور انطباق با محیطهای متغیر، یکی از دلایل کلیدی موفقیت یا شکست در دنیای رقابتی امروز است. با دنبال کردن این اصول پایهای، سازمانها میتوانند یک فرآیند مؤثر برای فرمولاسیون و اجرای استراتژیهای خود داشته باشند و به این ترتیب به اهداف و مقاصد خود دست یابند.
همراه با خدمات مشاوره استقرار نظام مدیریت استراتژیک توسط تیم مشاوران یسنا پارس، استراتژیهای خود را به واقعیت تبدیل کنید!”
|
3. مراحل فرمولاسیون استراتژی
در دنیای پیچیده و در حال تغییر کسبوکارهای امروزی، فرمولاسیون استراتژی به عنوان یک عنصر حیاتی برای موفقیت هر سازمانی به شمار میآید. استراتژی مناسب میتواند یک سازمان را به سمت دستیابی به اهداف خود سوق دهد و در عین حال آن را از رقبای خود متمایز کند. اما تحقق این هدف مستلزم انجام مراحل دقیق و علمی در فرمولاسیون استراتژی است. از آنجایی که هر مرحله به نوعی بر سایر مراحل تأثیر میگذارد، دقت و توجه به جزئیات در هر یک از این مراحل نه تنها ضروری است، بلکه میتواند بهطور مستقیم بر عملکرد نهایی استراتژی تأثیرگذار باشد.
مراحل فرمولاسیون استراتژی شامل تحلیل عمیق محیط داخلی و خارجی، تعریف مأموریت و چشمانداز، تعیین اهداف مشخص، شناسایی ذینفعان، توسعه و انتخاب استراتژیهای مناسب، و در نهایت اجرا و نظارت بر این استراتژیها است. هر یک از این مراحل به نحوی در فرایند کلی فرمولاسیون استراتژی همافزایی دارند و عدم توجه به هر کدام میتواند منجر به شکست در تحقق اهداف سازمانی شود.
بدون شک، مراحل یادشده به منزله سنگبنای شکلگیری یک استراتژی موفق هستند و هرگونه اشتباه یا نقص در آنها میتواند منجر به بیاثر ماندن استراتژیها و در نهایت از دست رفتن فرصتهای ارزشمند برای سازمان گردد. بنابراین، تأکید بر صحت و دقت در انجام این مراحل، کلید موفقیت در دنیای رقابتی و پیچیده کنونی است. در ادامه مراحل فرمولاسیون استراتژیها مرور می شود:
مرحله اول: تحلیل محیطی
تحلیل محیطی بهعنوان نخستین و یکی از حیاتیترین مراحل فرمولاسیون استراتژیها، به سازمانها این امکان را میدهد که درک عمیقی از نقاط قوت و ضعف داخلی و فرصتها و تهدیدهای خارجی خود پیدا کنند. در این مرحله، ابزارهای مختلفی میتوانند به تحلیل دقیق شرایط کمک کنند که از جمله آنها میتوان به تحلیل SWOT، PESTEL و تحلیل رقبا و صنعت اشاره کرد.
1.1. تحلیل SWOT: تحلیل SWOT ابزاری قدرتمند برای ارزیابی نقاط قوت (Strengths)، نقاط ضعف (Weaknesses)، فرصتها (Opportunities) و تهدیدها (Threats) است. این ابزار به سازمانها کمک میکند تا ویژگیهای داخلی و عواملی که از خارج بر آنها تأثیر دارند را بهدقت مورد بررسی قرار دهند.
نقاط قوت: نقاط قوت نشاندهنده مزایا و ویژگیهای مثبت سازمان هستند که آن را نسبت به رقبا متمایز میسازند. بهعنوان مثال، یک شرکت فناوری مانند اپل، نقاط قوت خود را در طراحی بینظیر محصولات، نام تجاری قوی و وفاداری مشتریان بالا میبیند. این نقاط قوت به اپل کمک کرده تا همواره موقعیت رهبری در بازار خود را حفظ کند.
نقاط ضعف: نقاط ضعف به مواردی اشاره دارد که میتوانند به عملکرد و موفقیت سازمان آسیب برسانند. بهعنوان مثال، اگر یک شرکت تولید خودرو نتواند بهموقع محصولات جدیدی را به بازار ارائه دهد، این عدم توانایی میتواند به ریزش مشتریان و کاهش سهم بازار منجر شود.
فرصتها: فرصتها به شرایط مثبتی اطلاق میشود که سازمان میتواند از آنها بهرهبرداری کند تا رشد و توسعه را تجربه کند. بهعنوان مثال، رشد اقبال عمومی به خرید آنلاین در دوران پاندمی COVID19، فرصتی برای شرکتهای تجارت الکترونیکی فراهم آورد تا بازار خود را گسترش دهند.
تهدیدها: تهدیدها نشاندهنده عواملی هستند که میتوانند به موفقیت سازمان آسیب برسانند. بهعنوان مثال، ورود رقبای جدید به بازار یا تغییر در مقررات دولتی میتواند تهدیدهایی برای شرکتها باشد.
1.2. تحلیل PESTEL: تحلیل PESTEL بهمنظور بررسی عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تکنولوژیک، محیطی و قانونی که میتوانند تأثیرگذار بر فعالیتهای سازمان باشند، مورد استفاده قرار میگیرد.
عوامل سیاسی: عوامل سیاسی شامل سیاستهای دولتی، ثبات سیاسی و مقررات موجود در یک کشور است. بهعنوان مثال، در کشورهای با ثبات سیاسی، کسبوکارها با محیط بهتری برای سرمایهگذاری و رشد روبهرو هستند. بهعنوان نمونه، شرکتهای بینالمللی مانند مکدونالد، در کشورهای با ثبات سیاسی، قادر به گسترش بازار خود و سرمایهگذاریهای جدید هستند.
عوامل اقتصادی: عوامل اقتصادی به وضعیت اقتصادی کشور و تأثیر آن بر فعالیتهای تجاری اشاره دارد. بهعنوان مثال، بحران اقتصادی و رکود میتواند باعث کاهش قدرت خرید مشتریان شود، که منجر به کاهش فروش در بسیاری از صنایع خواهد شد. یکی از نمونهها بحران مالی 2008 است که تأثیرات منفی زیادی بر بخشهای مختلف اقتصادی گذاشت.
عوامل اجتماعی: تغییرات در رفتارها، عادات و ارزشهای اجتماعی نیز میتوانند تأثیر زیادی بر کسبوکارها داشته باشند. بهعنوان مثال، افزایش گرایش به مصرف پایدار و دوستدار محیطزیست باعث شده است تا برندهایی مانند نایکی به سمت تولید محصولات دوستدار محیطزیست حرکت کنند تا پاسخگوی نیازهای جدید مصرفکنندگان باشند.
عوامل تکنولوژیک: پیشرفتهای تکنولوژیک میتواند فرصتها و چالشهای جدیدی را برای سازمانها ایجاد کند. بهعنوان مثال، رشد فناوریهای هوش مصنوعی و یادگیری ماشین به شرکتها این امکان را میدهد که بهطور قابلتوجهی کارایی فعالیتهای خود را افزایش دهند و خدمات شخصیسازیشدهتری را ارائه دهند.
عوامل محیطی: عوامل محیطی شامل تغییرات اقلیمی و مسائل زیستمحیطی میشود که سازمانها باید در نظر داشته باشند. بهعنوان مثال، بسیاری از برندهای پوشاک به منظور کاهش اثرات زیستمحیطی، به استفاده از مواد بازیافتی و فرآیندهای پایدار روی آوردهاند.
عوامل قانونی: تغییرات در قوانین و مقررات میتواند تأثیر زیادی بر عملکرد سازمانها داشته باشد. بهعنوان مثال، قوانین اخیر مربوط به حفظ حریم خصوصی اطلاعات کاربران، موجب شده است که شرکتهای فناوری مانند فیسبوک و گوگل استراتژیهای خود را برای اطمینان از انطباق با این مقررات تغییر دهند.
1.3. تحلیل رقبا و صنعت: تحلیل رقبا و صنعت به شناسایی و بررسی مهمترین رقبا و شرایط موجود در بازار میپردازد. این تحلیل به سازمانها کمک میکند تا نقاط قوت و ضعف رقبا خود را بشناسند و تصمیمهای استراتژیک بهتری اتخاذ کنند.
شناسایی رقبا: هر سازمان باید رقبا اصلی خود را شناسایی کند و درک کند که آنها چه اقداماتی را انجام میدهند. بهعنوان مثال، در صنعت گوشیهای هوشمند، اپل با سامسونگ و هواوی رقابت میکند. اپل باید استراتژیهای بازاریابی و توسعه محصولات سامسونگ و هواوی را تحلیل کند تا بتواند نقاط ضعف آنها را شناسایی کند و فرصتهای جدیدی برای خود ایجاد کند.
تحلیل رقبا: پس از شناسایی، سازمان باید استراتژیهای رقبا را مورد بررسی قرار دهد. بهعنوان مثال، اگر یک رقیب در حال ارائه تخفیفهای ویژه باشد، سازمان باید تصمیم بگیرد که آیا باید استراتژیهای مشابهی اتخاذ کند یا بر روی کیفیت و نوآوری محصولات تمرکز کند.
تحلیل صنعت: تحلیل صنعت شامل بررسی شرایط کلی بازار، روندها و پیشبینیهای آینده است. بهعنوان مثال، در صنعت خودروسازی، گرایش به خودروهای برقی یک روند مهم و رو به رشد است. شرکتهای خودروسازی باید به این موضوع توجه کنند و استراتژیهای جدیدی برای تحقیق و توسعه در این زمینه پیادهسازی کنند.
“با خدمات مشاوره استقرار نظام مدیریت استراتژیک توسط تیم مشاوران یسنا پارس، آینده سازمان خود را مدیریت کنید!”
|
مرحله دوم: تعیین چشمانداز و ماموریت
2.1. تعریف چشمانداز و ماموریت سازمان
چشمانداز سازمان به تصویر آیندهای مطلوب اشاره دارد که سازمان در تلاش برای رسیدن به آن است. این تصویر باید الهامبخش و جذاب باشد و میتواند شامل ارزشها، بازار هدف، و نوع تأثیری که سازمان میخواهد در دنیای اطراف خود بگذارد، باشد.
ماموریت سازمان به علت وجودی سازمان و وظیفهای که بر عهده دارد، اشاره میکند. این بیان، ماهیت فعالیتهای سازمان، خدمات یا محصولات ارائهشده و نحوه ارتقاء ارزش برای مشتریان و ذینفعان را توصیف میکند.
به عنوان مثال، شرکت تسلا (Tesla) دارای چشمانداز «تسریع انتقال جهان به انرژی پایدار» است که هدف بلندمدت این شرکت را در راستای حفظ محیط زیست و قابلیتهای حملونقل پایدار تعریف میکند. از طرف دیگر، ماموریت تسلا این است که «محصولات برقی با کیفیت بالا را برای کمک به بهبود زندگی مردم ارائه دهد». این تعاریف به تسلا کمک میکند تا استراتژیهای خود را در راستای هدفگذاریهای واضح و جلب مشتریان شکل دهد.
2.2. اهمیت داشتن چشمانداز و ماموریت در فرمولاسیون استراتژی
چشمانداز و ماموریت نه تنها برند و هویت سازمان را تعیین میکند بلکه به چندین دلیل دیگر نیز مهم است:
1. راهنمایی تصمیمگیری: داشتن چشمانداز و ماموریت مشخص باعث میشود که اعضای سازمان در حین تصمیمگیری به اصول راهنما توجه کنند و گزینههایی که با این اصول همخوانی ندارند را کنار بگذارند.
2. ایجاد انگیزه و تعهد: زمانی که اعضای سازمان بتوانند به راحتی و واضحاً مفهوم چشمانداز و ماموریت را درک کنند، این موضوع میتواند به افزایش انگیزه و تعهد آنها به اهداف سازمان منجر شود.
3. ایجاد هماهنگی: چشمانداز و ماموریت باعث هماهنگی بیشتری در میان کارکنان و بخشهای مختلف سازمان میشود و کلیه کارمندان را به سمت اهداف مشترک سوق میدهد.
4. ارتباط با ذینفعان: چشمانداز و ماموریت به ذینفعان، مشتریان، و حتی رقبا مفهوم روشنی از اهداف سازمان میدهد و به ایجاد اعتماد و اعتبار میانجامد.
شرکت آمازون (Amazon) دارای ماموریت «مواجه کردن مشتریان با گستردهترین انتخاب کالا و خدمات و ارائه تجربهای جالب برای خرید آنلاین» است. چشمانداز آمازون نیز شامل تبدیل شدن به «شرکت مشتریمحورترین دنیا» است. این تعاریف به آمازون کمک میکند تا خدمات و نوآوریهای خود را در راستای نیازهای مشتریان عرضه کند و به رشد پایدار ادامه دهد.
2.3. چگونگی تعیین چشمانداز و ماموریت
تعیین چشمانداز و ماموریت نیاز به یک فرآیند تفکر و تحلیل دقیق دارد. در زیر مراحل کلیدی برای تدوین مؤثر چشمانداز و ماموریت ارائه شده است:
1) تجزیه و تحلیل داخلی و خارجی: تجزیه و تحلیل نقاط قوت، نقاط ضعف، فرصتها و تهدیدها به سازمان کمک میکند تا درک عمیقتری از موقعیت کنونی خود به دست آورد. این کار به شناسایی عواملی که باید در چشمانداز و ماموریت مد نظر قرار گیرد کمک میکند.
به طور مثال یک گروه مشاوره قبل از تنظیم ماموریت و چشمانداز یک استارتاپ نرمافزاری ابتدا تجزیه و تحلیل SWOT انجام داد. آنها متوجه شدند که نقاط قوت آنها تخصص فنی و تیم خلاق میباشد. سپس بر اساس این یافتهها چشمانداز و ماموریتی متناسب با این ارزشها تعیین کردند.
2) شفافسازی ارزشها: سازمان باید ارزشهایی را که برای او حائز اهمیت است شناسایی کند. این ارزشها به شکلگیری چشمانداز و ماموریت کمک خواهند کرد.
به طور مثال شرکت پاتاگونیای (Patagonia) به حفظ محیط زیست و مسئولیت اجتماعی ارزش میدهد. این ارزشها در چشمانداز و ماموریت آن شرکت (که شامل تولید محصولات پایدار و حفاظت از منابع طبیعی است) به وضوح دیده میشود.
3) درگیر کردن ذینفعان: زمانی که اعضای کلیدی سازمان و ذینفعان در فرآیند تعیین چشمانداز و ماموریت شرکت کنند، احتمال بیشتری برای موفقیت آنها وجود دارد. چنین مشاوره و همفکری به احساس مالکیت و تعهد بیشتر در بین افراد کمک میکند.
به عنوان یکی از شرکتهای بزرگ فناوری اطلاعات برای تعیین ماموریت جدید خود یک کارگاه فکری با حضور کارکنان، مشتریان و حتی تأمینکنندگان برگزار کرد. نظرات و پیشنهادات آنها در نهایت به تدوین یک ماموریت مشترک و قابل پذیرش برای همه اعضا انجامید.
4) نوشتن و مرور بیانیهها: نوشته شدن بیانیههای چشمانداز و ماموریت به روشنی و وضوح بسیار مهم است. این بیانیهها باید به زبان ساده و قابل فهم باشند و بتوانند در مدت زمان طولانی همچنان قابل تفسیر و ارتباط برقرار کنند. معیارهای مؤثر برای نوشتن بیانیهها شامل موارد ذیل است:
خلاصهای مختصر و مفید
الهامبخش و مثبت
قابل اندازهگیری و واقعگرایانه
5) ارزیابی و بهروزرسانی: چشمانداز و ماموریت نباید ثابت و غیرقابل تغییر باشند. با تغییرات در بازار، نیازهای مشتریان و محیطهای تجاری، ممکن است نیاز به بهروزرسانی این بیانیهها وجود داشته باشد. به همین دلیل، سازمان باید بهطور دورهای این بیانیهها را مورد ارزیابی و تجدید نظر قرار دهد.
به طور مثال شرکت کوکاکولا (CocaCola) بهطور مرتب تجزیه و تحلیل میکند که آیا ماموریت و چشمانداز آن با واقعیتها و تغییرات محیط بازار همخوانی دارد یا خیر. این کار به آنها کمک میکند تا هرگونه تغییری را که نیاز دارند در استراتژیهای خود اعمال کنند.
چشمانداز و ماموریت از جمله عناصر کلیدی در فرمولاسیون استراتژی هستند که به سازمانها اجازه میدهند تا اهداف و ارزشهای خود را به روشنی تعریف کنند و فرآیندهای تصمیمگیری را بر این اساس شکل دهند. اهمیت این بیانیهها در هدایت فعالیتها، ایجاد انگیزه و هماهنگی در میان کارکنان، و ارتقاء ارتباطات با ذینفعان غیرقابل انکار است. از طریق فرآیندهای دقیق و مشارکتی، سازمانها میتوانند به یک چشمانداز و ماموریت پایدار و مؤثر دست یابند که به موفقیت بلندمدت آنها کمک کند. با توجه به اینکه جهان کسبوکار به سرعت در حال تغییر است، سازمانها باید به تجدیدنظر و بهروزرسانی این بیانیهها بهصورت دورهای توجه داشته باشند تا بتوانند با چالشها و فرصتهای موجود در بازار رقابت کنند.
“تجربهای بینظیر از تحول با خدمات مشاوره استقرار نظام مدیریت استراتژیک توسط تیم مشاوران یسنا پارس!”
|
مرحله سوم: تعیین اهداف استراتژیک
تعیین اهداف استراتژیک بخشی اساسی از فرایند برنامهریزی راهبردی است که به سازمان کمک میکند تا بر روی اولویتها تمرکز کند و مسیر روشنی برای دستیابی به نتایج مطلوب ترسیم نماید. در این بخش، به بررسی فرمولبندی اهداف SMART (خاص، قابل اندازهگیری، دستیافتنی، مرتبط و زمانبندیشده)، اهمیت اهداف در هدایت استراتژی و ارائه مثالها و مطالعات موردی مربوطه خواهیم پرداخت.
3.1. فرمولبندی اهداف SMART:
مدل SMART به عنوان یک ابزار مفید برای تعیین اهداف استراتژیک شناخته میشود و شامل پنج ویژگی است:
1) خاص (Specific): هدف باید واضح و مشخص باشد. باید بهطور دقیق بیان کند که چه چیزی باید محقق شود و در چه زمینهای. این ویژگی به جلوگیری از ابهام و سردرگمی کمک میکند.
به طور مثال به جای اینکه بگوییم “میخواهیم فروشمان را افزایش دهیم”، میتوانیم بگوییم: “میخواهیم فروش محصولات جدید را در منطقه شمالی کشور در سه ماه آینده ۱۵ درصد افزایش دهیم.”
2) قابل اندازهگیری (Measurable): هر هدف باید به گونهای فرمولبندی شود که بتوان پیشرفت را اندازهگیری کرد. معیارهای اندازهگیری کمک میکنند تا مشخص شود آیا به هدف دست یافتهایم یا خیر.
به طور مثال اگر هدف ما افزایش شمار مشتریان باشد، باید بگوییم: “میخواهیم تعداد مشتریان جدید را در هر ماه به ۲۰ مشتری برسانیم.”
3) دستیافتنی (Achievable): هدف باید واقعگرایانه و در دسترس باشد. تعیین اهداف غیرواقعی میتواند به ناامیدی و کاهش روحیه بینجامد.
به طور مثال اگر کسبوکار در حال حاضر ۱۰۰ مشتری دارد، هدف مشخصی چون “میخواهیم در یک سال ۱۰۰۰ مشتری داشته باشیم” ممکن است غیرواقعی باشد. بلکه میتوانیم بگوییم: “در یک سال آینده، ۲۰۰ مشتری جدید جذب خواهیم کرد.”
4) مرتبط (Relevant): هدفها باید با استراتژی کلی سازمان مرتبط باشند و به تحقق اهداف بلندمدت کمک کنند.
به طور مثال اگر هدف کلی سازمان ارتقای نام تجاری و افزایش وفاداری مشتریان است، هدفهایی مانند “توسعه یک برنامه پاداش برای مشتریان دائمی” مرتبط و مفید خواهند بود.
5) زمانبندیشده (Timebound): هر هدف باید یک زمان مشخص برای تحقق داشته باشد. زمانبندی کمک میکند تا برای پیشرفتها استحکام و فوریت ایجاد شود.
به طور مثال “میخواهیم رضایت مشتری را در شش ماه آینده ۲۰ درصد افزایش دهیم” از این نظر مؤثر است.
3.2. اهمیت اهداف در هدایت استراتژی
تعیین اهداف استراتژیک به دلایل زیر برای هدایت استراتژی حیاتی است:
1) تعیین مسیر: اهداف به سازمان این امکان را میدهند که مسیر روشنی را برای حرکت به سمت آینده تعیین کند. آنها مشخص میکنند که در چه حوزههایی باید سرمایهگذاری شود و تلاشها باید متمرکز شود.
به طور مثال شرکت نرمافزاری مایکروسافت با شناسایی هدف “رهبری بازار در زمینه خدمات ابری” در سال ۲۰۱۴ مسیر خود را تغییر داد و به توسعه و سرمایهگذاری در این حوزه پرداخت. این هدف به عنوان راهنمایی برای کلیه فعالیتهای تجاری این شرکت عمل کرد.
2) افزایش کارآیی و عملکرد: هدفها با ایجاد چهارچوبی برای ارزیابی عملکرد و بازده کمک میکنند. با توجه به اهداف، به راحتی میتوان پیشرفت را ارزیابی کرد و از آن برای بهبود کارایی بهرهبرداری کرد.
به طور مثال شرکت فورد با تعیین اهداف عملگرایانه در زمینه کاهش زمان تحویل خودروها به مشتریان، توانست کارایی تولید خود را به طور قابل توجهی افزایش دهد.
3) انگیزه و تعهد: اهداف مشخص و قابل اندازهگیری میتوانند انگیزه و تعهد کارکنان را افزایش دهند. زمانی که افراد بدانند که چه انتظاری از آنها میرود و چگونه موفقیت سازمان به تلاشهای آنان وابسته است، احساس تعلق بیشتری خواهند داشت.
به طور مثال یک شرکت فروش مستقیم با تعیین هدف “افزایش فروش هر نماینده فروش به ۱۰ میلیون تومان در سه ماه آینده”، نه تنها به افزایش فروش دست یافت بلکه انگیزه و رقابت میان نمایندگان خود را نیز تقویت کرد.
4) ارزیابی بهتر تصمیمگیری: اهداف میتوانند به عنوان معیاری برای ارزیابی گزینههای مختلف و تصمیمگیری استراتژیک عمل کنند. با استفاده از اهداف، سازمانها میتوانند شفافتر درباره بهترین مسیر انتخابی تصمیمگیری کنند.
به طور مثال در طول بحران اقتصادی، جنرال موتورز با ارزیابی دقیق اینکه کدام واحدهای تجاری با اهداف بلندمدت آنها هماهنگ هستند، توانست برخی از بخشها را کاهش دهد و منابع را به واحدهایی با پتانسیل رشد و سودآوری بیشتر تخصیص دهد.
5) برقراری ارتباط مؤثر: اهداف مشخص به سازمانها این امکان را میدهند که با ذینفعان خود بهتر ارتباط برقرار کنند. این اهداف میتوانند به سهامداران، کارکنان و مشتریان کمک کنند تا درک بهتری از نقشه راه سازمان داشته باشند.
به طور مثال اسنپچت (Snapchat) در پی قرار گرفتن در بازار رقابتی با تعیین اهداف استراتژیک و شفاف درباره تعداد کاربران فعال و تولید محتوا در هر فصل، توانست توجه بیشتری را از جانب سرمایهگذاران و کاربران جلب کند.
3.3. مثالها و مطالعات موردی
1) نایک (Nike): نایک بهعنوان یک برند جهانی در صنعت تجهیزات ورزشی، چهارچوب اهداف SMART را در توسعه استراتژیهای خود استفاده میکند. بهطور خاص، یکی از اهداف این شرکت عبارت بود از “افزایش سهم بازار عطرهای ورزشی در ایالات متحده به ۵ درصد طی ۲ سال آینده.” این هدف خاص، قابل اندازهگیری و مرتبط با استراتژی عمومی این برند در گسترش محصولات به بازارهای جدید بود.
2) تسلا (Tesla): تسلا در زمینه انرژیهای تجدیدپذیر و خودروهای برقی، هدفی برای فروش ۵۰۰۰۰ خودرو در یک سال تعیین کرد. این هدف دارای معیارهای SMART بود و به تسلا کمک کرد تا منابع خود را بهطور مؤثری جهتگیری کرده و بر روی بهبود تولید و بازاریابی تمرکز کند.
3) آمازون (Amazon): آمازون با تعیین هدف “رسیدن به ۱۵۰ میلیون مشتری پرایم در ۳ سال آینده” توانست استراتژیهای بازاریابی و فروش خود را بهطور موثری پیادهسازی کند. این هدف بهطور خاص و قابل اندازهگیری تعیین شده بود و به آمازون کمک کرد تا ابتکارات جدیدی از جمله ارائه خدمات منحصر به فرد و تخفیفهای ویژه برای اعضای پرایم را معرفی کند.
تعیین اهداف استراتژیک یک مرحله حیاتی در فرایند برنامهریزی راهبردی است که بهطور مستقیم بر موفقیت و کارایی سازمان تأثیر میگذارد. با استفاده از مدل SMART، سازمانها میتوانند اهداف واضح، قابل اندازهگیری، واقعبینانه، مرتبط و زمانبندیشده تعریف کنند. اهداف نه تنها به عنوان راهنماهایی برای تصمیمگیریهای استراتژیک عمل میکنند، بلکه به افزایش انگیزه کارکنان و بهبود کارایی نیز کمک مینمایند. بهکارگیری این اهداف در فرآیندهای تجاری میتواند برای هر سازمانی، از استارتاپها گرفته تا شرکتهای بزرگ جهانی، منجر به بهرهوری بالاتر و نتایج بهتر گردد.
“نرمافزار جامع مدیریت استراتژیک تسما: راهکار هوشمند برای فرمولاسیون استراتژیهای مؤثر!”
|
مرحله چهارم: انتخاب استراتژی
انتخاب استراتژی یکی از مراحل کلیدی در فرایند فرمولاسیون استراتژی است که به سازمانها کمک میکند تا برای دستیابی به اهداف و مقاصد خود، رویکردهای مناسبی را برگزینند. انواع استراتژیها به دستههای مختلفی تقسیم میشوند که شامل استراتژیهای رشد، استراتژیهای ثبات و کاهش، و استراتژیهای رقابتی میشود.
استراتژیها به طور کلی به چهار دسته اصلی تقسیم میشوند:
1) استراتژیهای رشد
2) استراتژیهای ثبات و کاهش
3) استراتژیهای رقابتی
4) استراتژیهای بینالمللی
در ادامه به بررسی این دستهبندیها و ارائه مثالها و مطالعات موردی خواهیم پرداخت.
4.1. استراتژیهای رشد
استراتژیهای رشد به اقدامات و برنامههایی اطلاق میشود که به سازمانها کمک میکند تا سهم بازار، درآمد و سودآوری خود را افزایش دهند. این استراتژیها به چند زیرشاخه تقسیم میشوند:
1) توسعه بازار: توسعه بازار به معنای ورود به بازارهای جدید برای محصولات یا خدمات موجود است. این استراتژی به سازمانها کمک میکند تا بازار فروش محصولات خود را گسترش دهند.
به طور مثال مکدونالدز با ورود به بازارهای بینالمللی و افتتاح شعب در کشورهای جدید، توانست به رشد قابل توجهی دست یابد. بهویژه در چین، با ارائه منوی مناسب با ذائقه محلی، این برند توانست حدود ۲۵۰۰ شعبه در این کشور راهاندازی کند و سهم بازار خود را افزایش دهد.
2) تنوع: استراتژی تنوع به معنای توسعه محصولات یا خدمات جدید برای بازارهای جدید یا موجود است. این نوع استراتژی میتواند از طریق تنوع همسان (محصولات جدید مرتبط) یا تنوع نامرتبط (محصولات جدید غیرمرتبط) انجام شود.
به طور مثال نیسان به عنوان یک خودروساز با توسعه محصولات جدید همانند برقی «نیسان لیف» به سمت تنوع همسان حرکت کرد. این استراتژی به نیسان کمک کرد تا به یکی از پیشگامان خودروهای برقی تبدیل شود.
3) ادغام: ادغام به معنای ترکیب دو یا چند سازمان بهمنظور تقویت موقعیت بازار و کاهش هزینهها است و میتواند به شکل ادغام عمودی یا افقی باشد.
به طور مثال فیسبوک با خرید اینستاگرام بهعنوان یک پلتفرم اجتماعی موفق، توانست بازار خود را گسترش دهد و از منابع موجود در اینستاگرام بهرهبرداری کند. این ادغام نه تنها منجر به افزایش تعداد کاربران فیسبوک شد بلکه به این پلتفرم این امکان را داد که بهروزتر و رقابتیتر باشد.
4.2. استراتژیهای ثبات و کاهش
استراتژیهای ثبات و کاهش معمولاً به منظور حفظ موقعیت کنونی بازار و کاهش هزینهها به کار میروند. این استراتژیها به دو شکل مختلف قابل اجرا هستند:
1) استراتژی ثبات: استراتژی ثبات به معنای حفظ وضعیت کنونی سازمان در بازار و تلاش برای بهبود در عملکردهای داخلی شرکت است.
به طور مثال پروکتر اند گمبل، به عنوان یک کمپانی بزرگ در زمینه تولید کالاهای مصرفی، با تمرکز بر بهینهسازی فرآیندهای تولید و توزیع، سعی در حفظ جایگاه خود در بازار کرد. این استراتژی به آنها کمک کرد تا همواره محصولات با کیفیت ارائه دهند و در عین حال هزینههای عملیاتی را کاهش دهند.
2) استراتژی کاهش: استراتژی کاهش به معنای کاهش ابعاد یا فعالیتهای یک سازمان به دلایل مختلف، از جمله شرایط بد اقتصادی یا کاهش تقاضا است. این ممکن است شامل بسته شدن واحدهای تجاری کم سود یا کاهش کارکنان باشد.
به طور مثال در دوران بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸، شرکت جنرال موتورز با کاهش تولید و بستن برخی از خطوط تولید خود به حفظ منابع مالی و بهبود کارایی خود پرداخت. این اقدامات به سازمان اجازه داد تا از ورشکستگی جلوگیری کند و به تدریج به بهبود عملکرد مالی بپردازد.
4.3. استراتژیهای رقابتی
استراتژیهای رقابتی به اقدامات و برنامههای اجرایی اطلاق میشود که به سازمانها کمک میکند تا در بازار رقابتی موفق عمل کنند. این استراتژیها به سه نوع اصلی تقسیم میشوند:
1) رهبری هزینه: استراتژی رهبری هزینه به معنای کاهش هزینههای تولید و ارائه محصولات یا خدمات با قیمت پایینتر از رقبا است.
به طور مثال والمارت به عنوان یک فروشگاه زنجیرهای جهانی با استفاده از استراتژی رهبری هزینه، قیمتی پایین برای محصولات خود ارائه میدهد. این استراتژی به والمارت توانسته است تا سهم بزرگی از بازار خردهفروشی آمریکا را در اختیار داشته باشد.
2) تمایز: استراتژی تمایز به معنای ارائه محصولات یا خدماتی است که در مقایسه با رقبای سایریدی از نظر کیفیت یا ویژگیهای منحصر به فرد متمایز باشند.
به طور مثال اپل با توسعه محصولات منحصر به فردی چون آیفون و آیپد که به لطف طراحی زیبا و عملکرد برجسته، توانسته است برند خود را به عنوان یکی از بهترین برندهای دنیا معرفی کند. این استراتژی به اپل اجازه داده تا قیمت بالایی برای محصولات خود تعیین کند و در نتیجه سودآوری بالایی داشته باشد.
3) تمرکز: استراتژی تمرکز به معنای تمرکز بر یک بخش خاص از بازار و رفع نیازهای آن بخش است. این استراتژی میتواند به دو صورت تمرکز بر هزینه و تمرکز بر تمایز باشد.
به طور مثال نایک با تمرکز بر بازار ورزشکاران حرفهای و توسعه محصولات خاص برای آنها، توانسته است به یک برند معتبر در صنعت تجهیزات ورزشی تبدیل شود. این تمرکز به نایک این امکان را داده تا به راحتی نیازهای ورزشکاران را شناسایی و برآورده کند.
4.4. استراتژیهای بینالمللی
استراتژیهای بینالمللی به فعالیتهایی اشاره دارد که به سازمانها کمک میکند تا به بازارهای خارجی وارد شوند و جهانی شوند. این استراتژیها میتوانند شامل صادرات، سرمایهگذاریهای مستقیم خارجی و ایجاد شعب در کشورهای دیگر باشند.
به طور مثال کاترپیلار، سازنده تجهیزات سنگین، با سرمایهگذاری در کارخانههای تولیدی در کشورهای مختلف توانسته است به بازارهای جهانی دسترسی یابد و به یکی از پیشتازان در صنعت ساخت وساز تبدیل شود.
انتخاب استراتژی مناسب برای یک سازمان به موفقیت آن در بازار بسیار حائز اهمیت است. بهکارگیری استراتژیهای رشد، ثبات و کاهش، رقابتی و بینالمللی به سازمانها کمک میکند تا به اهداف خود برسند و از چالشهای موجود در بازار عبور کنند. با این حال، برای پیادهسازی موفق این استراتژیها، تجزیه و تحلیل دقیق محیط کسب و کار و شناسایی نیازها و خواستههای مشتریان از اهمیت بالایی برخوردار است. استراتژیهای متناسب با شرایط و سطوح مختلف یک سازمان میتواند به بهبود عملکرد و سودآوری آن کمک کند و جایگاه آن را در بازار تقویت نماید.
“نرمافزار جامع مدیریت استراتژیک تسما: به سادگی استراتژیهای پیچیده را مدیریت کنید!”
|
مرحله پنجم: پیادهسازی استراتژی
پیادهسازی استراتژی یکی از مراحل کلیدی در فرایند فرمولاسیون استراتژیها است. پس از شناسایی و تدوین استراتژیهای مناسب، نوبت به اجرای آنها میرسد. این مرحله شامل چندین فعالیت مهم است که میتوان آنها را به سه بخش اصلی تقسیم کرد: تدوین برنامههای اجرایی، تخصیص منابع مالی و انسانی و مدیریت تغییر و مقاومت در برابر آن. در این مرحله به بررسی هر یک از این بخشها به همراه مثالها و مطالعات موردی خواهیم پرداخت.
5.1. تدوین برنامههای اجرایی
تدوین برنامههای اجرایی به معنای مشخص کردن گامهای عملی برای اجرای استراتژیها است. این برنامهها باید به طور واضح و قابل اندازهگیری باشند تا بتوانند نتایج مطلوب را فراهم آورند. برنامههای اجرایی نه تنها به سازمان کمک میکنند تا اقدامات لازم را برای دستیابی به هدفهای استراتژیک شناسایی کند، بلکه تضمینکننده سازماندهی منابع و زمانبندی صحیح فعالیتها نیز هستند. بدون برنامهریزی دقیق، سازمانها با سطوح بالاتری از عدم اطمینان و شکست در اجرای استراتژی مواجه خواهند شد. مراحل تدوین برنامههای اجرایی عبارتند از:
1) شناسایی اهداف مشخص: تعیین اهداف مشخص و روشن اولین گام در تدوین برنامههای اجرایی است. این اهداف باید متناسب با استراتژی کلی سازمان باشند و قابل اندازهگیری و زمانبندی باشند.
به طور مثال اگر استراتژی یک سازمان توسعه بازارهای جدید باشد، هدف مشخص میتواند “افزایش سهم بازار از ۱۰٪ به ۱۵٪ در مدت ۲ سال” باشد.
2) تعیین مسئولیتها: هر وظیفه در برنامههای اجرایی باید به فرد یا تیم مشخصی واگذار شود. توزیع مسئولیتها به سازمان این امکان را میدهد که بازخوردهای سریع و مؤثری دریافت کند و به ردیابی پیشرفتها بپردازد.
به عنوان مثال در یک شرکت فناوری، فردی به عنوان سرپرست تیم بازاریابی جدید مسئول اجرای برنامههای تبلیغاتی و جذب مشتریان جدید میشود.
3) زمانبندی فعالیتها: تعیین زمان مناسب برای هر یک از فعالیتها و وظایف از اهمیت بالایی برخوردار است. زمانبندی دقیق به تیمها کمک میکند تا در طول اجرای برنامهها تحت نظارت و کنترل باشند.
به طور مثال اگر یکی از فعالیتها برگزاری یک وبینار برای معرفی محصولات جدید باشد، باید تاریخ مشخصی برای آن تعیین شود و فعالیتهای جانبی مانند تبلیغات و ثبتنام نیز زمانبندی شوند.
مطالعه موردی:
شرکت نایک به عنوان یکی از پیشتازان صنعت پوشاک ورزشی، در سال ۲۰۲۱ استراتژی جدیدی را برای توسعه دسترسی به بازارهای بینالمللی تدوین کرد. این شرکت ابتدا اهداف مشخصی را برای افزایش فروش در اروپا و آسیا تعیین کرد. سپس مسئولیتهای مشخصی را بین تیمهای بازاریابی، تولید و لجستیک توزیع نمود و زمانبندی دقیق برای هر یک از اقدامات اجرایی خود مشخص کرد. این برنامههای اجرایی، نایک را قادر ساخت تا در عرض یک سال از هدفهای خود فراتر رود و سهم بازار خود را به میزان قابل توجهی افزایش دهد.
5.2. تخصیص منابع مالی و انسانی
تخصیص منابع مالی و انسانی از دیگر جنبههای حیاتی پیادهسازی موفق استراتژیها است. این مرحله به معنای در دسترس قرار دادن منابع کافی و مناسب برای اجرای برنامههای اجرایی است. بدون تخصیص منابع کافی، حتی بهترین برنامههای اجرایی نیز ممکن است شکست بخورند. منابع مالی میتوانند شامل بودجههای اختصاص یافته برای پروژهها، در حالی که منابع انسانی شامل استخدامها، آموزشها و تنظیم تیمها میشود. مراحل تخصیص منابع مالی و انسانی عبارتند از:
1) ارزیابی منابع موجود: قبل از تخصیص منابع جدید، سازمان باید منابع موجود خود را ارزیابی کند. این ارزیابی شامل شناسایی منابع مالی، منابع انسانی و زیرساختهای موجود است.
به طور مثال یک شرکت کوچک فناوری اطلاعات ممکن است قبل از شروع یک پروژه جدید، موجودی کارکنان و مهارتهای آنها را بررسی کند تا determine کند که آیا به جذب نیروی جدید نیاز دارد یا خیر.
2) تعیین نیازهای جدید: پس از ارزیابی منابع موجود، نیازهای جدید برای اجرای برنامههای اجرایی شناسایی میشود. این نیازها شامل تأمین بودجه و استخدام یا آموزش کارکنان جدید است.
به عنوان مثال در یک سازمان تولیدی، ممکن است نیاز به استخدام کارگران جدید برای خطوط تولید جدید وجود داشته باشد و بودجهای برای آموزش آنها تخصیص داده شود.
3) تخصیص منابع به برنامههای اجرایی: پس از شناسایی نیازها، منابع مالی و انسانی به شکلی عادلانه و مناسب به فعالیتها و برنامههای اجرایی تخصیص داده میشود.
مطالعه موردی:
شرکت آمازون در پی توسعه کسبوکار خود، به سرعت منابع مالی و انسانی را به برنامههای اجرایی تخصیص میدهد. به عنوان مثال، در سال ۲۰۲۰، با افزایش تقاضا برای خرید آنلاین به علت پاندمی کرونا، آمازون به سرعت به استخدام ۱۰۰,۰۰۰ کارگر جدید پرداخت و منابع مالی قابل توجهی را برای بهبود زیرساختهای لجستیک و انبارداری خود اختصاص داد. این تصمیمات به آمازون اجازه داد تا به سرعت به تقاضا پاسخ دهد و در همین دوران رشد قابل توجهی را تجربه کند.
5.3. مدیریت تغییر و مقاومت در برابر آن
مدیریت تغییر و مقابله با مقاومت در برابر تغییر از جنبههای دیگر پیادهسازی استراتژیها است. تغییرات سازمانی ممکن است باعث ایجاد نگرانی و مقاومت در بین کارکنان شود که میتواند به موفقیت یا عدم موفقیت فرایند پیادهسازی آسیب برساند. ایجاد تغییر در سازمانها معمولاً با مقاومتهایی از سوی کارکنان و مدیریت مواجه است. بنابراین، یک برنامه مدیریت تغییر موثر میتواند به کاهش این مقاومت و ایجاد تعهد در میان کارکنان کمک کند. مراحل مدیریت تغییر عبارتند از:
1) شناسایی عوامل تغییر: شناسایی نیاز به تغییر و عواملی که موجب آن میشوند، از اولین مراحل مدیریت تغییر است. این عوامل میتوانند شامل تغییرات در بازار، رقبا، فناوری و نیازهای مشتریان باشند.
به طور مثال اگر یک شرکت تولیدی متوجه شود که فناوریهای جدیدی در صنعت آن ظهور کرده است، ممکن است نیاز به تغییر فرایندهای تولیدی خود احساس کند.
2) ارتباط مؤثر با کارکنان: ارتباط شفاف و مؤثر با کارکنان در مورد دلایل تغییر و فواید آن یکی از کلیدهای موفقیت در مدیریت تغییر است. این گام شامل برگزاری جلسات، کارگاهها و اطلاعرسانیهای مرتب در مورد تغییرات است.
به عنوان مثال هنگامی که شرکت جنرال الکتریک مدل جدیدی از کار را به نام “گامهای کوچک” معرفی کرد، رهبران مدیریت تغییر را به کار گرفتند تا با کارکنان خود در مورد چگونگی بهبود عملکرد بحث کنند و آنها را در فرآیند تغییر مشارکت دهند.
3) شناسایی و مدیریت مقاومت: مقابله با مقاومت و شناسایی دلایل آن میتواند به بهبود فرآیند مدیریت تغییر کمک کند. ایجاد فضا برای گفتگو و شنیدن نظرات و نگرانیهای کارکنان از مؤلفههای کلیدی در این مرحله است.
مطالعه موردی:
شرکت ویرجین، تحت رهبری ریچارد برنسون، در برخی مواقع با تغییرات اساسی مواجه شده است. به عنوان مثال، در دهه ۲۰۰۰، این شرکت تصمیم به تغییر فرهنگ سازمانی و در عین حال افزایش کارایی و بهرهوری کارکنان گرفت. برنسون به گفتگو با کارکنان و برگزاری جلسات باز برای ارتقاء درک و کاهش نگرانیهای آنها پرداخته و این مقاومت را به خلاقیت و نوآوری سوق داد. این رویکرد به ویرجین کمک کرد تا به عنوان یک سازمان خلاق و نوآور در بازار شناخته شود.
پیادهسازی استراتژیها یکی از مراحل حیاتی در فرایند مدیریت استراتژیک به شمار میرود. تدوین برنامههای اجرایی، تخصیص منابع مالی و انسانی، و مدیریت تغییر و مقاومت در برابر آن از جنبههای اصلی این فرایند هستند. با استفاده از مثالها و مطالعات موردی که در این مقاله ارائه شد، میتوان نتیجهگیری کرد که یک پیادهسازی موفق نیازمند برنامهریزی دقیق، تخصیص مناسب منابع، و مدیریت مؤثر تغییرات است. تنها در این صورت است که یک سازمان میتواند به موفقیتهای پایدار دست یابد و در بازار رقابتی امروز باقی بماند.
“در عصر تغییرات سریع، خدمات مشاوره استقرار نظام مدیریت استراتژیک توسط تیم مشاوران یسنا پارس، انتخاب هوشمندانه شماست!”
|
مرحله ششم: نظارت و ارزیابی استراتژی
نظارت و ارزیابی استراتژی مراحل مهمی در فرایند مدیریت استراتژیک هستند. این مراحل به سازمانها کمک میکنند تا اطمینان حاصل کنند که در مسیر درست حرکت میکنند و به اهداف تعیینشده رسیدهاند یا به سمت آنها در حال حرکت هستند. در این بخش، به بررسی معیارهای سنجش موفقیت استراتژی، روشهای ارزیابی عملکرد، و اهمیت بازخورد و بهروزرسانی استراتژی خواهیم پرداخت.
6.1. معیارهای سنجش موفقیت استراتژی
معیارهای سنجش موفقیت استراتژی ابزارهایی هستند که به سازمانها کمک میکنند تا پیشرفت خود را نسبت به اهداف استراتژیک اندازهگیری کنند. این معیارها باید مرتبط، قابلاندازهگیری و قابلدسترسی باشند.
1) معیارهای مالی: معیارهای مالی معمولاً سادهترین و ملموسترین روش برای سنجش موفقیت استراتژی هستند. این معیارها شامل درآمد، سود، هزینهها، و نرخ بازگشت سرمایه (ROI) میشوند.
به طور مثال شرکت کسترا (Caterpillar) به عنوان یک تولیدکننده تجهیزات ساختمانی، از معیارهای مالی برای ارزیابی موفقیت استراتژیهای خود استفاده میکند. این شرکت با بررسی درآمدهای حاصل از فروش و مقایسه آن با هزینههای عملیاتی، میتواند موثر بودن استراتژیهای تولید و بازاریابی خود را ارزیابی کند.
2) معیارهای غیرمالی: علاوه بر معیارهای مالی، معیارهای غیرمالی نیز برای ارزیابی موفقیت استراتژی مهم هستند. این معیارها ممکن است شامل رضایت مشتری، وفاداری کارکنان، و سهم بازار باشند.
به عنوان مثال شرکت زاپوس (Zappos) جزء شرکتهایی است که به رضایت مشتری و تجربه خریداران اهمیت میدهد. زاپوس با استفاده از نمرات رضایت مشتری (NPS) و تحلیل نظرات کاربران، کیفیت خدمات خود را پیگیری کرده و به بهبود تجربه مشتری کمک میکند.
3) معیارهای کمی و کیفی: معیارهای کمی معمولاً شامل اعداد و ارقام هستند، در حالی که معیارهای کیفی به جنبههای غیرقابلاندازهگیری عملکرد استراتژی اشاره دارند. ترکیب این دو نوع معیار به سازمانها کمک میکند تا دیدگاه جامعتری از موفقیت استراتژیهای خود داشته باشند.
به طور مثال شرکت گوگل معیارهای کمی مانند نرخ کلیک بر روی تبلیغات و تعداد کاربران فعال ماهانه را بررسی میکند، در حالی که با استفاده از نظرسنجیها، بازخوردهای کیفی از کاربران خود دریافت میکند.
6.2. روشهای ارزیابی عملکرد در ارزیابی استراتژیها
در ارزیابی استراتژیها، استفاده از روشها و مدلهای مختلف ارزیابی عملکرد به سازمانها کمک میکند تا میزان موفقیت خود را ارزیابی کرده و نقاط قوت و ضعف خود را شناسایی کنند. در ادامه، به برخی از مهمترین روشها و مدلهای ارزیابی عملکرد و مثالهای مرتبط با هر یک میپردازیم.
1) مدل کارت امتیازی متوازن (Balanced Scorecard): مدل متوازن یک چارچوب استراتژیک است که عملکرد یک سازمان را از چهار زاویه مختلف ارزیابی میکند: مالی، مشتریان، فرآیندهای داخلی و یادگیری و رشد.
به عنوان مثال شرکت میکروسافت از این مدل برای ارزیابی اهداف و عملکرد خود استفاده میکند. با تحلیل چهار جنبه مدل متوازن، میکروسافت توانسته است برنامههای خود را تنظیم کند و به بهبود عملکرد در بازارهای جهانی بپردازد.
2) روش ارزیابی عملکرد کلی (Total Quality Management – TQM): توضیح: TQM به بهبود مستمر کیفیت و جلب رضایت مشتری تمرکز دارد. این روش بر اهمیت کار گروهی و فرهنگ سازمانی تأکید میکند.
به عنوان مثال شرکت Toyota با اجرای روش TQM در تولیدات خود، قادر به تولید خودروهای با کیفیت بالا و بهبود فرآیندهای تولید خود شده است. این شرکت به عنوان یک الگوی موفق در مدیریت کیفیت شناخته میشود.
3) تحلیل SWOT: این مدل به بررسی نقاط قوت، نقاط ضعف، فرصتها و تهدیدها میپردازد و به سازمانها کمک میکند تا استراتژیهای خود را بر اساس این موارد تنظیم کنند.
به عنوان مثال تیم مدیریتی کوکاکولا با استفاده از تحلیل SWOT، نقاط قوت خود مانند برند قوی و شبکه توزیع گسترده را شناسایی کرده و تهدیدهایی مانند رقابت از سوی شرکتهای جدید را در نظر گرفته و استراتژیهای کارآمدی برای ماندن در بازار طراحی کرده است. همچنین شرکت فورد (Ford) پس از بحران مالی ۲۰۰۸، از تحلیل SWOT برای شناسایی فرصتهای جدید در بازار خودرو استفاده کرد. این تحلیل به فورد این امکان را داد که نقاط قوت خود را در زمینه نوآوری و تکنولوژی الکتریکی شناسایی کرده و استراتژیهای جدیدی برای رقابت با رقبای خود تدوین کند.
4) KPI (مؤلفههای کلیدی عملکرد): KPI به مجموعهای از معیارها اشاره دارد که به سازمان کمک میکند تا میزان موفقیت خود را در دستیابی به اهداف مشخص ارزیابی کند.
به عنوان مثال شرکت آمازون از KPIهایی مانند میزان فروش، رضایت مشتری و زمان تحویل برای ارزیابی عملکرد خود استفاده میکند. این اطلاعات به آمازون کمک میکند تا بهسرعت به تغییرات بازار و نیازهای مشتریان پاسخ دهد.
5) تحلیل دادههای بزرگ (Big Data Analytics): این روش به تجزیه و تحلیل حجم وسیعی از دادهها برای شناسایی الگوها و روندها و اتخاذ تصمیمات مبتنی بر داده کمک میکند.
به عنوان مثال شرکت Netflix با استفاده از تحلیل دادههای بزرگ، عادات تماشای کاربران را مورد مطالعه قرار میدهد و بر اساس آن محتوای جدید تولید و یا پیشنهاد میدهد. این استراتژی منجر به افزایش رضایت مشتری و افزایش اشتراکهای سالانه شده است.
6) مدل EFQM (European Foundation for Quality Management): این مدل به سازمانها کمک میکند تا عملکرد خود را از نظر کیفیت و اثربخشی ارزیابی کنند و جنبههایی مانند رهبری، استراتژی، افراد و فرآیندها را بررسی کنند.
به عنوان مثال شرکت فولکس واگن با پیادهسازی مدل EFQM در فرآیندهای کاری خود توانسته است کیفیت محصولات خود را بهبود بخشد و در بازار رقابتی خودرو جایگاه بهتری کسب کند.
7) مدل ارزش تجاری (Business Model Canvas): این مدل به سازمانها کمک میکند تا جنبههای کلیدی کسبوکار خود را شناسایی و ارزیابی کنند، از جمله بخشهای مشتری، ارزشهای پیشنهادی، کانالها و منابع.
به عنوان مثال شرکت Airbnb از این مدل برای شناسایی و تحلیل اجزای مختلف کسبوکار خود استفاده کرده و با تغییر این اجزا به نیازهای کاربران پاسخ داده و رشد قابل توجهی را تجربه کرده است.
استفاده از این روشها و مدلها به سازمانها کمک میکند تا عملکرد خود را بهطور جامع ارزیابی کرده و نقاط قوت و ضعف خود را شناسایی کنند. انتخاب مناسبترین روش یا مدل بستگی به نوع سازمان، صنعت و اهداف استراتژیک آن دارد. مدیران باید با توجه به نیازهای خاص کسبوکار خود، رویکرد مناسب را انتخاب و پیادهسازی کنند.
6.3. اهمیت بازخورد و بهروزرسانی استراتژی
بازخورد یکی از عناصر کلیدی در فرایند نظارت و ارزیابی استراتژی است. بازخورد به سازمانها این امکان را میدهد که نقاط قوت و ضعف خود را شناسایی کرده و بر اساس آن استراتژیهای خود را بهروزرسانی کنند.
1) ایجاد یک فرهنگ بازخورد: یک فرهنگ سازمانی که به بازخورد اهمیت میدهد، میتواند به بهبود عملکرد کلی شرکت کمک کند. چنین فرهنگی احساس تعلق و دیگرخواست را در کارکنان تقویت میکند.
به طور مثال شرکت نتفلیکس (Netflix) به ایجاد یک فرهنگ بازخورد در سازمان خود مشهور است. این شرکت تشویق به بازخوردهای صریح و سازنده درون تیمها را جزء اصول خود قرار داده و از این امر برای بهبود عملکرد و شفافیت استفاده میکند.
2) تحلیل دادهها و اطلاعات: تحلیل دادهها یکی از مراحل کلیدی در فرایند بازخورد است. سازمانهایی که از دادههای خود بهخوبی استفاده میکنند، میتوانند بهروزرسانیهای استراتژی موثرتری داشته باشند.
به عنوان مثال شرکت یوپریکو (Uber) با استفاده از دادههای جابجایی و تحلیل سفرهای مشتریان، توانسته بهروزترین اطلاعات را درباره نیازها و الگوهای سفر خود کسب کند. این اطلاعات به یوپریکو کمک کرده تا استراتژیهای خدماتی و قیمتگذاری خود را بهطور مداوم بهروزرسانی کند.
3) انعطافپذیری و تطبیق با تغییرات: در دنیای پیشرفته و متغیر امروز، سازمانها باید امکان انعطافپذیری را در استراتژیهای خود داشته باشند. توانایی تطبیق با شرایط جدید و واکنش به بازخوردهای دریافتی، به موفقیت ادامهدار سازمانها کمک میکند.
به طور مثال شرکت تسلا با توجه به تغییرات بازار و نیازهای مشتریان، همواره بهدنبال بهینهسازی محصولات و فرآیندهای خود است. با توجه به انتقادات و بازخوردها، تسلا موفق به تولید خودروهای برقی با ویژگیهای جدید و بهبود کیفیت شده است.
نظارت و ارزیابی استراتژی جزو مراحل حیاتی در فرایند مدیریت استراتژیک به شمار میروند. استفاده از معیارهای سنجش موفقیت، روشهای ارزیابی عملکرد، و اهمیت بازخورد و بهروزرسانی استراتژی، به سازمانها کمک میکند تا تأثیرات و اثرات فعالیتهای استراتژیک خود را بهطور جامع درک کنند و بر اساس آن تصمیمات بهتری اتخاذ نمایند. سازمانهایی که به این مراحل اهمیت میدهند، نهتنها میتوانند عملکرد خود را بهبود بخشند، بلکه قادرند در بازار رقابتی امروز باقی بمانند و به موفقیتهای پایدار دست یابند.
“تسلط بر استراتژی با نرمافزار جامع مدیریت استراتژیک تسما در دستان شماست!”
|
4. چالشها و موانع در فرمولاسیون استراتژی
فرمولاسیون استراتژی یک فرآیند حیاتی برای موفقیت هر سازمان به شمار میرود. با این حال، چالشها و موانع زیادی در این مسیر وجود دارد که میتواند به طور جدی بر روند برنامهریزی و اجرای استراتژیها تأثیر بگذارد. این چالشها شامل مشکلات سازمانی و فرهنگی، تغییرات سریع محیطی و مقاومت ذینفعان است. در این بخش مقاله، به بررسی هر یک از این چالشها و ارائه مثالهایی از سازمانهای مختلف خواهیم پرداخت.
1) مشکلات سازمانی و فرهنگی: مشکلات سازمانی و فرهنگی میتوانند یکی از بزرگترین موانع در فرمولاسیون استراتژی باشند. فرهنگ سازمانی، تحت تأثیر ارزشها، باورها و رفتارهای یک سازمان قرار دارد و ممکن است برخی از اعضای سازمان با تغییرات استراتژیک مخالف باشند. این مخالفت میتواند ناشی از عدم درک درست از اهداف استراتژیک، ترس از تغییر، یا حس عدم امنیت شغلی باشد.
به عنوان مثال شرکت IBM در دهه 1990 با مشکلات فرهنگی و سازمانی روبهرو شد. در آن زمان، شرکت به شدت به مدلهای سنتی کسبوکار و محصولات نرمافزاری خود وابسته بود. هرگونه تلاش برای تغییر یا نوآوری با مقاومت در برابر فرهنگ موجود و عادات جاری کارکنان مواجه میشد. پس از آنکه لوئیس گراستن (Louis Gerstner) به عنوان مدیرعامل جدید معرفی شد، او تصمیم به تغییر فرهنگ سازمانی گرفت. او با تأکید بر همکاری بین بخشها و ارتقاء فضای نوآوری، توانست بازنگری در استراتژی شرکت را آغاز کند و IBM را به سمت رشد و پایداری جدیدی سوق دهد.
2) تغییرات سریع محیطی: تغییرات محیطی، اعم از تحولات اقتصادی، تکنولوژیک، اجتماعی یا سیاسی، میتواند منجر به نیاز به بازنگری مداوم در استراتژیهای سازمان شود. سرعت این تغییرات میتواند به عملکرد سازمان آسیب برساند و در عین حال فرصتهایی را نیز فراهم کند که ممکن است نادیده گرفته شوند.
به طور مثال شرکت Kodak بزرگترین تولیدکننده فیلم و دوربین در قرن بیستم بود. اما با ظهور تکنولوژی دیجیتال و تغییر تقاضای بازار، تغییرات سریع محیطی کاملاً به ضرر این شرکت بود. در حالی که این شرکت از تغییرات تکنولوژیک غافل مانده بود، رقبا از فرصت موجود استفاده کرده و بازار را به سیمای جدیدی سوق دادند. Kodak که در اوج خود قرار داشت، به دلیل عدم انطباق با تغییرات سریع و فقدان نوآوری در استراتژی، نتوانست به موقع واکنش نشان دهد و در نهایت به ورشکستگی نزدیک شد. این چالش نشاندهنده اهمیت توانایی سازمانها در انطباق با تغییرات سریع محیطی میباشد.
3) مقاومت ذینفعان: مقاومت ذینفعان، از جمله کارکنان، مدیران، مشتریان، تأمینکنندگان و دیگر افراد مرتبط، میتواند تأثیر قابل توجهی بر فرمولاسیون استراتژیها داشته باشد. این گروهها به دلایل مختلف، از جمله ترس از تغییر، نگرشهای منفی نسبت به تغییرات و ملاحظات مالی، ممکن است از استراتژیهای جدید حمایت نکنند.
به طور مثال شرکت General Motors (GM) در سال 2008 به ورشکستگی نزدیک شد. یکی از دلایل این ورشکستگی، مقاومت ذینفعان، به ویژه اتحادیههای کارگری بود. این اتحادیهها مخالف کاهش حقوق و مزایای کارکنان بودند و این موضوع مانع از ایجاد تغییرات لازم برای رقابتیتر شدن شرکت میشد. GM با تغییر و تحولات مدیریتی نتوانست به سرعت نیازهای بازار را درک کند و باعث بروز بحران شد. در نهایت، این مقاومت و عدم پذیرش تغییر از طرف ذینفعان تأثیر عمیقی بر عملکرد استراتژیک شرکت داشت.
چالشها و موانع در فرمولاسیون استراتژیها واقعیتی انکارناپذیر هستند که تمامی سازمانها با آن مواجه هستند. مشکلات سازمانی و فرهنگی، تغییرات سریع محیطی و مقاومت ذینفعان از جمله چالشهای اساسی هستند که میتوانند بر موفقیت استراتژیها تأثیر بگذارند. سازمانها باید با شناسایی این چالشها و راهکارهای مناسب برای مدیریت آنها، توانایی خود را در پیادهسازی موفق استراتژیها افزایش دهند. استفاده از مدلهای مدیریت تغییر، ایجاد فرهنگ سازمانی مناسب و همچنین تضمین ارتباط مؤثر با تمامی ذینفعان میتواند به سازمانها کمک کند تا در برابر این چالشها ایستادگی کنند و به اهداف خود دست یابند.
“نرمافزار جامع مدیریت استراتژیک تسما: به سادگی استراتژیهای پیچیده را مدیریت کنید!”
|
5. نتیجهگیری
مدیریت استراتژیک در دنیای امروز به هنر و علم فرمولاسیون استراتژیهای مؤثر تبدیل شده است. در عصری که تغییرات سریع در تکنولوژی، بازار و رفتار مصرفکنندگان به یک امر عادی بدل شده، سازمانها دیگر نمیتوانند بر اساس الگوهای ثابت و قدیمی به پیش بروند. در نتیجه، نیاز به نوآوری، انطباق و پیشبینی تغییرات آینده به شدت افزایش یافته است. در این راستا، سازمانها باید به رویکردهای متنوع و جامع در فرمولاسیون استراتژیهای خود توجه کنند.
تجزیه و تحلیل چالشهای مختلفی که سازمانها با آن مواجه هستند، از جمله مقاومت فرهنگی، تغییرات سریع محیطی و عدم همراستایی بین ذینفعان، نشان میدهد که تنها با طراحی استراتژیهای کارآمد نمیتوان به موفقیت رسید، بلکه نیاز به یک فرهنگ سازمانی قوی، قابلیت انطباق و مدیریت مؤثر تغییرات نیز ضروری است. علاوه بر این، نیاز به نظارت و ارزیابی مداوم بر اجرای استراتژیهای فرمولبندی شده وجود دارد تا سازمان بتواند به سرعت به تحولات پاسخ دهد و از فرصتها بهرهبرداری کند. در این راستا، توصیههایی برای سازمانها در خصوص فرمولاسیون و اجرای استراتژیها به شرح زیر است:
1) تحلیل محیطی جامع: تحلیل SWOT (نقاط قوت، نقاط ضعف، فرصتها و تهدیدها) یکی از ابزارهای مهم در فرمولاسیون استراتژی است. سازمانها باید به طور مستمر به تحلیل و ارزیابی محیط داخلی و خارجی بپردازند. تغییرات فناوری، نیازهای مشتریان و رفتار رقبا باید به دقت مورد بررسی قرار گیرند تا فرصتی برای نوآوری و رشد پیدا شود. لذا توصیه می شود یک تیم بینرشتهای برای تجزیه و تحلیل وضعیت فعلی سازمان ایجاد کنید. این تیم میتواند شامل متخصصان بازاریابی، فناوری اطلاعات، منابع انسانی و تولید باشد.
2) استفاده از دادههای تحلیلی: در عصر دیجیتال، دادهها به عنوان یکی از اصلیترین منابع تصمیمگیری شناخته میشوند. استفاده از تجزیه و تحلیل دادهها میتواند به سازمانها کمک کند تا الگوها و روندهای مهم را شناسایی کنند و تصمیمات استراتژیک مبتنی بر شواهد بگیرند. لذا توصیه می شود سرمایهگذاری در ابزارها و نرمافزارهای تحلیلی برای جمعآوری و تجزیه و تحلیل دادهها مهم است. همچنین، آموزش کارکنان در زمینه تحلیل دادهها و تفسیر آنها به تصمیمگیری بهتر کمک خواهد کرد.
3) نوآوری مستمر: اگرچه فرمولاسیون استراتژیک مهم است، اما نوآوری مستمر در محصولات، خدمات و فرآیندها نیز از ارکان اصلی موفقیت به شمار میآید. سازمانها باید به دنبال راهکارهای جدید و خلاقانه باشند و از فرهنگ کارآفرینی در داخل سازمان حمایت کنند. لذا توصیه می شود ایجاد یک محیط خلاق و حمایت از پروژههای نوآورانه میتواند به تقویت روحیه نوآوری کمک کند. برگزاری رویدادها یا کارگاههای نوآوری میتواند مشوق خوبی برای لحاظ کردن ایدهها و ابتکارات جدید باشد.
4) تشکیل تیمهای چندکاربردی: ایجاد تیمهای چندکاربردی میتواند به تبادل ایدهها و دیدگاههای مختلف کمک کند و به جستجوی راهحلهای مختلف و جامعتر منجر شود. همکاری میان بخشهای مختلف میتواند ایجاد خلاقیت و نوآوری کند و به فرمولاسیون استراتژیهای مؤثرتر منجر شود. لذا توصیه می شود تشکیل تیمهای پروژهای از اعضای بخشهای مختلف سازمان به مدیران کمک خواهد کرد که رویکرد وسیعتری در حل مشکلات داشته باشند. این تیمها باید دارای مرزهای مشخص و مسئولیتهای تعریف شده باشند.
5) توانمندسازی نیروی انسانی: نیروی انسانی، یکی از مهمترین عوامل موفقیت هر سازمان است. سازمانها باید به سرمایهگذاری در آموزش و توسعه کارکنان بپردازند تا قدرت تطبیق و نوآوری بیشتری حاصل شود. لذا توصیه می شود برگزاری دورههای آموزشی منظم برای کارکنان به منظور ارتقاء مهارتهای نرم و سخت آنها میتواند به بهبود عملکرد سازمان و توانمندسازی تیمهای استراتژیک کمک کند.
6) مدیریت تغییرات فرهنگی: تغییر فرهنگ سازمانی به عنوان یک چالش بزرگ در فرمولاسیون استراتژیها محسوب میشود. برای قبول تغییرات جدید، کارکنان باید درک درستی از اهداف و استراتژیهای جدید داشته باشند و احساس کنند که در این فرایند درگیر هستند. لذا توصیه می شود برگزاری جلسات آموزشی و کارگاهها برای توضیح تغییرات و اهداف جدید به کارکنان، و همچنین فراهم کردن فضایی برای مکالمه و تبادل نظر میان تیمها میتواند به پذیرش بهتر تغییرات کمک کند.
7) نظارت و ارزیابی مستمر: ایجاد یک سیستم نظارت و ارزیابی برای پیگیری پیشرفت اهداف استراتژیک، به سازمانها کمک میکند تا به سرعت نقاط ضعف و قوت خود را شناسایی کنند و اقدامات لازم را انجام دهند. لذا توصیه می شود استفاده از شاخصهای عملکرد کلیدی (KPIs) برای اندازهگیری موفقیت استراتژیها و گزارشگیری منظم به مدیران و ذینفعان، میتواند تضمین کند که سازمان به مسیر صحیح ادامه میدهد.
8) ارتباط مؤثر با ذینفعان: ارتباط مؤثر با تمامی ذینفعان، از جمله کارکنان، مشتریان و تأمینکنندگان، برای فرمولاسیون و اجرای مؤثر استراتژیها الزامی است. ذینفعان باید در فرایند تصمیمگیری درگیر شوند تا احساس همکاری و تعلق بیشتری داشته باشند. لذا توصیه می شود برگزاری جلسات منظم با ذینفعان جهت تبادل اطلاعات و دریافت بازخورد میتواند به بهبود استراتژیها و همچنین به تقویت ارتباطات کمک کند.
9) تمرکز بر مشتری: توجه به نیازهای مشتریان و رفتارهای آنها باید در مرکز استراتژیهای هر سازمان قرار گیرد. دیپلماسی با مشتریان و گوش دادن به بازخوردهای آنها میتواند به بهبود محصولات و خدمات و همچنین وفاداری مشتریان کمک کند. لذا توصیه می شود تحقیقات بازار را به طور منظم انجام دهید تا روندهای جدید و نیازهای مشتریان را شناسایی کنید. برگزاری جلسات با مشتریان برای دریافت بازخورد و ایدههای ایشان در توسعه محصولات و خدمات بسیار مهم است.
مدیریت استراتژیک به عنوان یک فرآیند پویا و مستمر نیاز به توجه و طراحی دقیق دارد. سازمانها باید با انطباق با محیطهای متغیر، نوآوری و توجه به ذینفعان، خود را برای رویارویی با چالشهای آینده آماده کنند. توصیههای ارائه شده در این مقاله میتواند به سازمانها کمک کند تا استراتژیهایی مؤثر و پایدار فرمولبندی کنند و به درستی آنها را اجرا نمایند. با توجه به طبیعت غیرقابل پیشبینی جهان کسبوکار، موفقیت در این راستا مستلزم ارزیابی مستمر، یادگیری از تجربیات و انطباق با شرایط جدید خواهد بود.
“تجربهای بینظیر از تحول با خدمات مشاوره استقرار نظام مدیریت استراتژیک توسط تیم مشاوران یسنا پارس!”
|
6. منابع و مراجع
§ Mintzberg, H., Ahlstrand, B., & Lampel, J. (2009). Strategy Safari: A Guided Tour Through The Wilds of Strategic Management. Free Press.
§ Porter, M. E. (1996). What Is Strategy? Harvard Business Review, 74(6), 61-78.
§ Barney, J. B., & Hesterly, W. S. (2015). Strategic Management and Competitive Advantage: Concepts and Cases. Pearson Education.
§ Kaplan, R. S., & Norton, D. P. (2000). Having Trouble with Your Strategy? Then Map It. Harvard Business Review, 78(5), 167-176.
§ Prahalad, C. K., & Hamel, G. (1990). The Core Competence of the Corporation. Harvard Business Review, 68(3), 79-91.
§ Rumelt, R. P. (2011). Good Strategy Bad Strategy: The Difference and Why It Matters. Crown Business.
§ Collins, J. C., & Porras, J. I. (1996). Building Your Company’s Vision. Harvard Business Review, 74(5), 65-77.
§ Klein, P. G., & Ochoa, S. (2008). The Role of Knowledge in Strategy. The Academy of Management Perspectives, 22(1), 74-92.
§ Eisenhardt, K. M., & Sull, D. N. (2001). Strategy as Simple Rules. Harvard Business Review, 79(1), 106-116.
§ Teece, D. J. (2009). Dynamic Capabilities and Strategic Management. Oxford University Press.
§ Kim, W. C., & Mauborgne, R. (2015). Blue Ocean Strategy: How to Create Uncontested Market Space and Make the Competition Irrelevant. Harvard Business Review Press.
§ Kotler, P., & Keller, K. L. (2016). Marketing Management. Pearson Education.
§ Ghemawat, P. (2006). Semi-globalization and International Business Strategy. Harvard Business Review.
§ Ansoff, H. I. (1988). The New Corporate Strategy. Wiley.
§ Sull, D., & Eisenhardt, K. M. (2015). Basic Rules of Strategic Management. Harvard Business Review Press.
§ Zeng, J., & Smith, H. (2020). Crafting Strategy in Turbulent Times: The Role of Dynamic Capabilities. Journal of Business Research, 113, 402-414.
§ McCarthy, I. P., & Anagnostopoulos, K. (2021). Strategic Management: The New Imperatives. Strategic Management Journal, 42(1), 1-12.
§ Barsh, J., & Cohen, S. (2021). Leadership Strategies for Disruption: How to Keep Your Organization Innovative in a Time of Change. Harvard Business Review Press.
§ Brown, T. (2020). Change by Design: How Design Thinking Creates New Alternatives for Business and Society. HarperBusiness.
§ Ranjay, J., & Raghupathi, V. (2022). Data-Driven Strategy: The New Frontier of Strategic Management. California Management Review, 64(1), 85-103.